وقتی ابلیس بخدمت حضرت عیسی رسید در حالیکه آن حضرت در جبل اریحا بود که کوهی است در شام بصورت پادشاه فلسطین پس عرض کرد یا روح الله ؛ مرده زنده می کردی و کور و پیس را شفا دادی.الحال خود را از کوه بزیر اندازکه اذیتی نمیبینی حضرت عیسی فرمود:زنده کردن مرده ها و شفا دادن مریض ها را باذن خدا میکردم و انداختن خود را از کوه ، خدا به من اذن نداده است .
یک وقتی حضرت عیسی علیه السلام ابلیس را دید که پنج الاغ همراه دارد وبر آنها بارهایی بود از وی پرسید که اینها چیست ؟ ومشتری اینها کیست ؟ گفت یکی از اینها جور و ستم است و مشتری آن سلاطین و حکام میباشند .ودیگری کید و حیله است و مشتری آن زنان میباشند .ودیگری کبر و تکبر است و مشتری آن اغنیاء و متمولین ودیگری حسد است و مشتری آن علماء هستند .و دیگری خیانت است و مشتری آن تجار هستند .
حضرت عیسی علیه السلام سی سال بود و روزی در عقبه بیت المقدس که آنرا عقبه افیق مینامند شیطان به نزد وی آمد و عرض کرد یا عیسی توئی آن خدایی که بی پدر متکون شدی فرمود بلکه عظمت برآن خدایی است که بی پدر مرا خلق کرد .
ابلیس گفت : تو آن خدایی هستی که در گهواره در حال طفولیت سخن آغاز کردی فرمود عظمت برای آن خدایی است که مرا در گهواره گویا کرد .پس گفت تو آن خدایی هستی که مریض ها را شفا دادی فرمود بلکه عظمت آن خدایی راست که باذن او شفا میدهم مریض ها را و اگر بخواهد مرا نیز مریض میکند .شیطان گفت تو آن کسی هستی که از بزرگی ربوبیت خود از دریا عبور مینمایی و قدمهای تو تر نمیشود ودر دریا فرو نمیروی فرمود :بلکه عظمت آن خدایی راست که دریا را ذلیل من کند و اگر بخواهد مرا غرق می سازد .گفت تو آن کسی هستی که از عظمت تو روزی بیاید که آسمانها و زمین ها زیر پای تو باشد و تو بالای همه آنها باشی و تدبیر امور وقسمت ارزاق بنمایی چون حضرت عیسی علیه السلام این سخن شنید بزرگ شمرد این سخن را فرمود : سبحان الله ملا سمواته و ارضه و مداد کلماته و زینة عرشه و رضا ربّه .
چون ابلیس این کلمات را شنید فرار کرد و ندانست که به کجا میرود تا آنکه در دریای خضرا افتاد پس زنی از جن که در کنار دریا راه میرفت ابلیس را دید که برروی سنگی در وسط دریا نشسته و خدا را سجده میکند و اشک از چشمهایش بر صورتش جاری است پس ایستاد واز روی تعجب به او نظر کرد پس گفت وای بر تو چه امید داری به طول دادن سجده خود گفت ای زن صالحه امید دارم ....